🧚‍♀️فرشته کوچک خوشبختی @Ghz_AP51

فکر می کردم چقدر آدم‌ها توان ذهنی بالایی دارند که برای هرکاری چه واقعا درست باشه چه غلط، توان اقناع خودشون رو تا حدی دارند که می تونند خودشون رو راس هرم عقلانیت و حقانیت ببینند. آدم‌ها می تونند هر زشتی مورد توافق جوامع بشری رو صرفا با اقناع ذهنی و دیوار سازی ذهنی ۱۰/۱۱

زندگی درست رو اون داره و امثال من مونده تا برسیم به این سبک درست و احتمالا باید دو نسل از تفکر احمقانه ما بگذره که انشالله مثلا نوه من به تفکر الان ایشون برسه😃 سرکوچه پیادش کردم بره سوپر مارکت و خدافظی کرد و رفت و منم طبق رسوم پیاده شدم سیگاری چاق کردم و داشتم ۹/۱۱

مردها هم زن دارن هم دوست دختر! گفتم چه جالب گفت بله و مورد توافق است یعنی خانم‌هاشون اصلا پیگیر این موضوع نمی شن و می دونن که آقایون با کسی هستن جز اونا! گفتم نمی دونستم اروپا اینطوریه گفت خب چون من زندگی کردم می دونم! خلاصه کنم که تا مقصد داشت من رو قانع می کرد که سبک ۸/۱۱

همیشه!! گفتم احسنت به شما درستشم همینه😂🤦🏻‍♂️ گفت من رو اینطوری نگاه نکن من آدم سنتی هستم خیلی به حلال و حرام معتقدم خیلی به قواعد و اصول معتقد و پایبندم! یکسری چارچوب های خاص دارم که همیشه باید رعایت بشه! گفت اکثر کشورهای اروپایی که من زندگی کردم همین قواعد حاکم است. یعنی ۷/۱۱

گفت دیوانه‌ای پارم می کنه😂😅 گفتم پس همچین هم نگذشته هنوز!🤦🏻‍♂️ گفت ببین ما یکبار زندگی می کنیم باید لذت ببریم گفتم بله بله راحت باش بهش گفتم دوست دخترت می دونه زن داری؟ گفت آره الان قبل اینکه برسم بهش پیام می دم رسیدم دیگه پیامی نمی ده بهم! من حد و حدود رو رعایت می کنم ۶/۱۱

همیشه تحویلش بگیری همیشه حواست بهش باشه همیشه هواش رو داشته باشی!! گفتم بله می فرمودید البته دوست دختر دیگه گفت نه این زنم بود! گفتم یعنی هم زن داری هم دوست دختر؟ گفت کی نداره؟ گفتم خیلی ها!! گفت دوران این حرفا گذشته! گفتم یعنی خانومتون می دونه دوست دختر دارید؟ ۵/۱۱

یجورای شدیدی از خود مچکر بود که نمی دونم چرا ولی من رو یاد منشی‌های محترم دکترهای عزیز می انداخت!☺️ در حال تعریف از وجنات و سکنات بی پایان خودش بود که گوشیش زنگ زد و گفت دارم می یام فدات شم چشم لیست رو بفرست از همون سر کوچه می گیرم! قطع کرد گفت زن آدم!!! خیلی مهمه باید ۴/۱۱

برم خونم و خلاصه کنم پسر شاه باشه دیگه!!! ماهم می گفتیم آقا دمت گرم و کارت درسته و دستی به سر ماهم بکش و این حرفا دیگه رسیده بود به جاهایی که می گفت همین دوست دخترم برای اینکه من باهاش بمونم کلی خرجم می کنه و کلی تحویلم می گیره و من خیلی خفنم و یدونه منم و جز من کسی نیست! ۳/۱۱

نرفتم و وضعم خداروشکر خوبه و اینجایی هم که سوار شدم خونه دوست دخترم بود و داستانش این بود که دیروز ظهر داشتیم می اومدیم خونه دوست دخترم با بنزم! که یکی زد از پشت به ماشینم و منم دادمش تعمیرگاه و طرف رو هم چون گریه می کرد گفتم برو فدا سرت و الانم مجبور شدم اسنپ بگیرم که ۲/۱۱

@havepeper عجیبترین نیست ولی اصلیترین دلیل در بین ایرانیان که من دیدم، دخالت اطرافیان مخصوصا مادر و پدرشون هست. یعنی اگر میرفتن دو تایی یه جایی گموگور میشدن احتمال قریب به یقین هنوز با هم بودن.

داشتم فکر می کردم بعضی ها واقعا زندگی می کنند لذت عشق رو تجربه می کنند و دوست داشتن و دوست داشته شدن رو از ته ته وجودشون درک می کنند. ۱۲ لینک اینستاگرام داستان‌ها؛ instagram.com/s.e.dastan

زود خریدام رو نشونش بدم باهم ذوق کنیم!😍 وقتی رسیدیم با خوشحالی وسایلش رو برداشت و رفت سمت خونه با یه ذوقی داشت می رفت سمت در با اون عصای چوبی جذابش که انگار خدا تمام ذوق و عشق زندگی رو در وجود نازنین این بشر زنده نگه داشته بود ۱۱/۱۲

با عزت کنار هم باشید گفت به هرحال همه رفتنی هستیم اما من بدون این زن یک روزم نمی تونم زندگی کنم هم زنمه هم پدرمه هم مادرمه😍 اونقدر این مرد به زنش عشق و علاقه داشت که قشنگ وقتی دربارش حرف می زد می شد برق چشاش رو دید تا خود مقصد داشت از خانمش تعریف می کرد و می‌گفت دوست دارم ۱۰/۱۲

حرف می زد می گفت دو سال پیش مریض شد دکترا می گفتن خیلی خطرناکه من خیلی ترسیده بودم گفتم خدایا من قبل این زن برم من طاقت ندارم نبودن این زن تو زندگیم رو ببینم رفتم‌ کلی نذر کردم تا خدا دوباره بهم داد از اون روز شده دعای هر روزم که من زودتر برم گفتم حاجی انشالله صدسال دیگه ۹/۱۲

دست کرد تو جیبش یه ۱۰۰ تومنی نو درآورد داد بهم گفت اینم عیدی شما😍 کلی ذوق کردم و ازش تشکر کردم بهش گفتم من بابابزرگم نیست شما رو که می بینم دلم شاد می شه و یادش می افتم خوبه که نوه‌هاتون کنارتون هستن و خداروشکر که سالمید و ایشالا سالم و شاد باشید یه جا داشت در مورد خانمش ۸/۱۲

که همشون پیش منن بهشون عیدی پول نو می دم نوه‌هام عاشق شکلاتن و به خریداش اشاره کرد و گفت کلی براشون شکلات خریدم تازه کلی پول نو از بانک گرفتم بذارم لای قرآن بدم بهشون بعد گفت کرایه چقدر می شه؟ گفتم مهمون منی هرچی گفت گفتم باید قبول کنی مهمون من باشی آخرشم قبول کرد بعد ۷/۱۲

نمی گیریم چون مهم اینه که کنار هم هستیم اینقدر جذاب و دوست داشتنی حرف می زد و تعریف می‌کرد که واقعا دوست داشتم زمان کند بگذره شاید اولین باری بود که دوست داشتم مسیر ترافیک باشه که بیشتر این مرد برام حرف بزنه می گفت ۴ تا بچه دارم ۵ تا هم نوه دارم کل حال خوب روز اول عید اینه ۶/۱۲

بدم الان که سنمون گذشته خانم می گه نمی خواد دیگه اما من مرد قدیمم پای قولی که دادم تا وقتی جونش رو دارم وایمیسم بهش گفتم هرچی بخری قبوله؟ یه نگاهی کرد گفت پسرجون من سلیقه ام خوبه از کجا می دونم؟ از اونجا که خانمم رو انتخاب کردم و زد زیر خنده بعد گفت شوخی کردم ما زیاد سخت ۵/۱۲

بود شما قدرش رو بدونید می گفت فکر کنم ۱۵ باری مادرم رو فرستادم که آخرش قبول کردن. اولین بار که با خانمم صحبت کردم گفت باید قول‌هایی بدی که من راضی شم برای زندگی باهات و منم اونقدر می خواستمش که گفتم هرچی بخوای قبوله یکی از قول‌ها همین بود که خریدای عید رو همیشه خودم انجام ۴/۱۲

جوونی‌هام به حاج خانم قول دادم خریدای عید رو همیشه خودم براش انجام بدم برای همین خودم رو مجبور می کنم بیام خرید کنم می گفت حاج خانم اون موقع ۱۷ سالش بود و من ۲۷ سالم باباش راضی نبود بدش به من کلی رفتم و اومدم تا راضی شد. اینارو که می گفت هی می خندید و می گفت جوونی خیلی خوب ۳/۱۲